امروز نیز ثنای تو نصیبم شد از سرادقات اسرار نهان و اشکارت،
بضاعت من ازین بوم پرنیانی، شگفتی آفرینش خود بود برای من...
تو چه مرا آفریدی و من چگونه زیستم؟؟؟
هشیوار بودم و دل مرده شدم...
کلامت نغز بود و من نقض کردم...
زلتم، ذلت آورد و بیخ از بیخ طرد شدم...
باز تو ماء معین خوراندیم و معینم شدی!!!
و من مقسوم سرنوشت گشتم...
کان ای لامکان...
مرا بری کن از ادبار و شماره گیرم مباش در حشر کبیر...
ای مهیمن...
نظرات شما عزیزان: